آرام باش عزيز من ، آرام باش
حکايت درياست زندگي
گاهي درخشش آفتاب ، برق و بوي نمک ، ترشح شادماني
گاهي هم فرو مي‌رويم ، چشم‌هاي مان را مي‌بنديم ، همه جا تاريکي است

آرام باش عزيز من
آرام باش
دوباره سر از آب بيرون مي آوريم
و تلالو آفتاب را مي بينيم
زير بوته اي از برف
که اين دفعه
درست از جايي که تو دوست داري ، طالع مي شود 

شمس لنگرودي